کوزه گر و کوزه شکسته

این داستان کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره، داستان جالبی است!!

سلام به همه، سلام به شما که هنوز گهگاهی سری هم به وبلاگ خاموش من می زنید!!

حالا چی شد این عنوان را انتخاب کردم و یا یاد این داستان افتادم!! خود حدیث مفصلی است فقط به این بسنده کنم که دلیلش بد قولی در نوشتن بود!

دوستان خوبم نظرات شما را مطالعه می کنم اما باور کنید من بعد از مهاجرت از قوانین مهاجرت هیچ اطلاعی ندارم!! یعنی به هیچ عنوان دنبال نکردم!! اطلاعاتم در حد شنیده هاست و به همین دلیل زیاد منبع خوبی برای پاسخ گویی به شما نیستم!! حتی در مورد امکاناتی که در حال حاضر دولت برای تازه واردین در نظر دارد هم با خبر نیستم!!

یک زمانی نه چندان دور اطلاعات جامع و کاملی در خصوص کمک های دولت داشتم اما امروز اطلاعاتم زیاد به روز نیست اما خوب شاید برای روزهای اول زیاد هم بد نباشد. ولی باید یک نکته را اضافه کنم که انتخاب مسیر و نحوه زندگی یک نسحه مشخص نیست که من بتوانم بگویم اگر این کار را کنید موفق و اگر نه ناموفق می شوید. هر کس نسبت به شرایط زندگی اش، خواسته هاش و هزاران پارامتر متفاوت راهی را انتخاب می کند و در آن مسیر قدم بر می دارد!! البته شانس و اقبال هم به اثر نیست!!

مثل همیشه فکر کنم این پست مجموعه ای از نوشته های نامرتبط شود که پیشاپیش از همه شما عذر خواهی می کنم! البته علتش کاملا مشخص است و آن چیزی نیست جزء دیر به دیو نوشتن و ذهنی آشفته که تمایل دارد همه چیز را یک دفعه بگوید، مبادا که این بار آخرین بار باشد!

دوستی که در کانادا حضور دارد و از طریق استانی وارد کانادا شده است و تصمیم به نقل و مکان به کلگری دارد، در نظرات خواسته بود در در خصوص کلگری بیشتر بداند.

باید عرض کنم کلگری همانطور که می دانید یکی از شهرهای استان آلبرتا می باشد. عمده اقتصاد آن برای روی نفت می چرخد و حدود یک میلیون و چند هزار جمعیت دارد. به برکت نفت کثیف (قابل توجه لیبرالها و دوستداران محیط زیست) در چند سال اخیر دارای رشد خوبی بوده است. البته باید اضافه کنم به برکت همین نفت دارای اقتصاد نواسانی بوده و دوران رکود بد را هم گشت سر گذاشته و به طور حتم پشت سر خواهد گذاشت.

مرکز استان آلبرتا شهر ادمونتون هست که متاسفانه اطلاعات من از این شهر در حد یک بار بازدید و شنیده ها از دوستان هست. اما چیزی که واضح است اینکه رشد ادمونتون در حد کلگری نبوده و تمایل افراد به زندگی در کلگری بیش از ادمونتون بوده و شاید علت آن را حضور شرکتهای بزرگ نفتی در کلگری دانست!!

بازار کار کلگری با بازار نفت ارتباط تنگاتنگی دارد اما این که چه رشته هایی در اینجا موفق هستند دارای اختلاف نظر و البته تفاوت تجربه ها می باشد. منظورم از این جمله این بود که نمی توانم به طور قاطع گفت با داشتن یک دانش مشخص و یا تجربه بالا در یک رشته خاص شرط موفقیت صد در صد یا صفر هست. این موضوع کاملا بستگی به شما و روابط و موقعیتی که در آن قرار می گرید بستگی دارد. برای مثال من امروز اگر بگویم امکان پیدا کردن کار برای رشته کامپیوتر در اینجا پایین هست کاملا به ربط و ناسنجیده صحبت کرده ام. واقعیت امر روزهای اول خیلی از حرفها شنیدم برای همین امروز دوست ندارم در جای دوستان خودم بنشینم!! یادم هست در یکی از همین دورها، مشاور عزیز به من گفت برو خیالت راحت که حالا حالا برای تو کار نیست اوضاع هم که خراب هست پس اصلا فکر کار تخصصی نکن!! هیچ وقت یادم نمی رود آن روزها را روزهایی پر از استرس، روزهایی که شبی با آرامش خوابم نبرد روزهایی که هر روز به صورت رایان پسرم نگاه می کردم احساس گناه وجودم را فرا می گرفت!! روزهایی که شاید نوشتن آن همان حس درون را انتقال ندهد اما روزهایی که سختی و احساسش تمام وجودم را به لرزه می اندازد! هر چند که تلخی آن روزها با شیرینی این روزها جزء حاطره ای چیزی به برایمان به یادگار نگذاشته است. رشته کلام گم نشود به این بسنده کنم که کمتر از سه ماه من کار تخصصی خودم را پیدا کردم. به همین دلیل نمی توانم به شما بگویم آیا رشته شما دارای تقاضا هست یا خیر!! خوب است یا بد!! فقط می توانم از شرایط و موقعیت ها و ساختار چغرافیایی شهر صحبت کنم.

شهر کلگری، برای من شهر خوبی است. تابستانش را دوست دارم و زمستانش قابل تحمل. دارای نقاط ضعف بسیاری هست اما برای من دوست داشتنی! در خصوص سیستم حمل و نقل عمومی دارای مشکلات بسیاری هست اما من زیاد با مشکلی روبرو نیستم!! البته روزهای اول بیشتر این مشکل به چشم میاید. زمانی که برای خرید ماشین دسته دوم وسیله ای نمی توانید پیدا کنید که سر قرار بروید و ... سیستم درمانی اش به گفته دوستان خوب نیست اما من تا به حال به مشکلی بر نخورده ام و تا به حال نه تنها ناراضی نبوده بلکه راضی هم بوده ام!! هزینه اجاره خانه بالا هست و البته خانه دلخواه شما پیدا نخواهد شد اما من دو سال در همین شرایط زندگی کردم و لباس رایان را که قبل از این در ماشین لباسشویی جداگانه می شستم را در لباسشویی مشترک آپارتمان شسته ام و هیچ اتفاقی برایمان نیفتاد!!! البته اینها را نمی نویسم که شما شرایط خود را با این حرفها مقایسه کنید چون همانطور که گفتم شرایط هر کسی با دیگری کاملا متفاوت هست!!! در خصوص اوضاع کار هم در حال حاضر شرکتها استخدام خوب می کنند اما میزان پروژه ها به تناسب استخدام ها نیست و این موضوع یک مقدار جای نگرانی دارد البته این را کاملا از دیدگاه شخصی گفتم!!

امیدوارم تا حدی توانسته باشم پاسخ سوال دوست خوبم را داده باشم. البته هر چقدر سوال مشخص تر و تخصصی تر باشد پاسخ به مراتب راحت تر است. اما واقیعتش پاسخ به سوالی مثل خوب اوضاع خوب هست؟ به طور کلی راضی هستید؟ چکار کنیم؟ یک مقدار سخت و شاید غیر ممکن باشد.

در خصوص سوال دوست دیگری که پرسیدند آیا از ایران می توانند محل سکونت و شرایط اولیه زندگی را فراهم کرد باید عرض کنم. خیلی امکان پذیر نیست اما خوب غیر ممکن نیست. متاسفانه ما در ایران کارت اعتباری نداریم و این خیلی مشکلات را به همراه دارد. تاریخچه اعتباری نداریم دارای درآمد نیستیم و همه اینها کار را سخت می کند. البته در اینجا شرکتهایی هست که وظیفه کمک به تازه واردین را دارد. گهگاه کمک های خیلی خوبی می توان گرفت. برای مثال زمانی که من تصمیم داشتم آپارتمانی که اجاره کرده بودم را زودتر از زمان قرارداد تحویل دهم به خاطر جلوگیری از پرداخت پنارتی برای فسخ قرارداد باید شخصی را به عنوان چایگزین خودم پیدا می کردم خلاصه در روزهای آخر یک خانواده روسی از آپارتمان من خوششان آمد و جایگزین من در قرارداد شدند. همه کارهای این خانواده را مشاور مهاجرتی آنها برایشان می کرد حتی چند بار در خصوص شرایط با من و مدیر آپارتمان صحبت کرد.

در مورد مدرسه هم باید عرض کنم شما می توانید فرزند خود را در یکی از مدارس دولتی، خصوصی، کاتولیک و چارتر بگذارید که هر کدام دارای شرایط خاص خودشان هستند. مدارس دارای رده بندی هستند و شما می توانید امتیاز مدرسه را ببینید و تصمیم گیری کنید البته در خصوص مدارس دولتی محدودیت مکان سکونت هم وجود دارد.

خوب از همه این حرف ها که بگذریم. حالا همه ما خوب است و شما هم باور کنید! (به یاد شاعر عزیز صالحی و صدای جاودانه خسرو شکیبایی) ملالی نیست!

دو سال و دو ماه از حضور ما در کانادا و شهر کلگری گذشت! ماه دیگر من در شرکت دو ساله خواهم شد!! حجم کارم بسیار بالاست و شاید یکی از بهانه هایم برای کم حضور بودم در نوشتن همین باشد. یکی از ثمره های سال گذشته ایجاد موقعیت برای استخدام یک ایرانی در شرکت بود که باعث پشیمانی هم نشد (قابل توجه دوستانی که همیشه از جامعه ایرانی بد می گویی می کنند) البته باید اضافه کنم بد هم دیده ام اما باز هم تاثیری در دیدگاه و هدفم ندارد.

در دو سالی که گذشت زیاد بالا پایین داشتیم اما در جمع بندی باید طرف خوب ترازو را بگیرم. در دو سالی که گذشت احساس خوب زندگی را تجربه کردم و در دوسالی که گذشت با همه استرس ها و نگرانی هایش احساس خوب آرامش را تجربه کردم. دوستان خوبی را پیدا کردیم و در کل از حضورمان در اینجا راضی هستیم.

هیچ وقت روزهای سخته گذشته را فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت اولین سال تولد رایان را که همراه با حضورمان در کانادا بود فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت اولین خانه ای را که در کانادا رفتیم فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت زیر بارون با یک کالاسکه برای باز کردن حساب بانکی را فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت اولین روز مهد کودک رایان که توان برقراری ارتباط با هیچ کس را نداشت و ترس چشمانش را فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت رایان را که تنها در زمین بازی مهدکودک یک گوشه تنها ایستاده بود فراموش نخواهیم کرد. فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت آن روزها را فراموش نخواهیم کرد. هیچ وقت هزاران علامت سوال به جواب را فراموش نخواهیم کرد.

اما در کنار همه این احساس های دردناک، روزهایی هست که آنها را هم هیچ وقت از یاد نخواهیم برد.

اولین روزی که سوار ماشین خریدیم. روزی که نامه قبولی در مصاحبه را دیدیم. روزی که موفق به تعویض آپارتمانمان شدیم. روزی که مهسا کار پیدا کرد. روزی که وارد خانه خودمان شدیم. و هزاران اتفاق خوب!!

سلام کانادا!! هر روز صبح به تو سلام می کنم! هر روز به تو صبح به خیر می گویم و از اینکه این امکان را پیدا کردم که در این سرزمین زندگی کنم خوشحالم. سرزمینی که تمام مردم جهان را در خود جای داده است با همه نژادها و عقاید!!! پس با همه بدیها و خوبیهایت از بودن در اینجا راضی هستم!

به عادت همیشه فقط نوشتم پس تمام غلطهای املایی و دستور زبانی را از من پذیرا باشید.

تا هفته آینده...

 

ناتمام ....

به زودى زود تا آخر اين هفته

سلام دوستان عزيزم!!

امروز بعد از مدتها فرصتى شد كه به اينجا سر بزنم!!

كلى سؤال و من متاسفانه همه را بى جواب گذاشتم!!

اين روزها هوا خوب هست و ما مشغول كارهاى عقب افتاده خانه.

اين هفته بر مى گردم و به تمام سوالهاى شما دوستان عزيز پاسخ خواهم داد.

دوباره با شما هستم!

پاينده باشيد.

ناتمام ...

غم غریب!

سلام خدمت همه شما دوستان عزیز!

همه شمایی که هنوز من را یادتان نرفته و با اینکه من دیر به دیر مطلب می نویسم! گهگاه به صفحه من سر می زنید!

تمام کامنتهای شما دوستان عزیزم را می خوانم و سعی می کنم اگر اطلاعاتی دارم که بدردتان بخورد در اختیارتان بگذارم!

هوای کلگری یواش یواش داره سردتر و سردتر می شود و خوب در طول روز و شب گاه ۱۰- را تجربه می کنیم! البته امسال هوا نسبت به سال پیش تا به این لحظه بسیار گرمتر هست!!

زندگی در کانادا در مسیر رشد خود گاه به سربالایی می خورد و گهگاه به مسیر هموار. اما در کل برای ما بسیار شیرین و دلپذیر است. هر دو مشغول کار هستیم و رایان هم به مهدکودک عادت کرده و خوب دوست صمیمی هم دارد.

در یکسالی که گذشت! رشد زبان انگلیسی رایان بسیار عالی بود و تا حد بسیار بسیار زیادی آن را مدیون مهدکودک هستیم!

شاید به نوعی دیگر جایی برای نگرانی رایان نیست و ما باید بیشتر نگران خود باشیم.

شناخت رایان از پیرامون خود روز به روز در حال پیشرفت و این پیشرفت روز به روز در حال سرعت گرفتن است.

هنوز روزهای اولی که وارد اینجا شدیم و استرس ها و دل نگرانی هایی که داشتم را فراموش نکرده ام. نگاه های نگران رایان مهسا و خودم. اما امروز همه ما تغییر کردیم و این تغییر را دوست دارم! احساس خوبی به من می دهد و قوت قلبم بالا می رود.

دوستان من، اطلاعات خوبی از قوانین و تغییرات پیش آمده متاسفانه ندارم! برای همین راهنمای خوبی برای شما در نحوه پر کردن فرم ها و بهروز کردن مدارکتان نیستم! تنها و آخرین اطلاعم درخصوص انتقال مدارک به ورشو می باشد. آن هم مدیون دوستان خوبی هستم که در این راه پر پیچ و خم در انتظار هستند.

اما در مورد کلگری و وضیعت زندگی در اینجا اطلاعاتم هنوز به روز است. هر سوالی داشته باشید با تمام توانم سعی می کنم به آن پاسخ دهم! فکر نکنید نوشته های شما را نمی خوانم تک تک آنها خوانده می شود و از اینکه هنوز به یادم هستید احساس غرور می کنم.

عنوان مطلب مربوط به روزی هست که این نوشته را شروع کردم اما فرصت پایان آن حاصل نشد! اما دلم نیامد عنوان را عوض کنم!

از این پست قصد خاصی نداشتم و تنها عرض سلامی بود و ابراز وجود!! اگر سوالی هم داشتید برایم کامنت بگذارید حتما پاسخ شما را خواهم داد!

یک سری پند و اندرز و حرف بیخودی دارم که تصمیم دارم در پست بد بنویسم پیشنهاد می کنم زیاد توجه نکنید.


ناتمام ....

 

یک سال گذشت

امشب شب یک سالگی ماست.

امروز ما یک ساله می شویم. شاید هر کسی برای خود تقویمی داشته باشد و یک زمانی را مبدا شروع تقویم خود کند. در زندگی هر کسی اتفاق مهم و فراموش نشدنی زیادی وجود دارد. برای من روز تولدم، روز ازدواجم، تولد رایان و ... اما به نظر من مهم ترین اتفاقی که باعث تحولی بزرگ در زندگی من شد و مسیر من و خانواده ام را تغییر داد در سال پیش و در چنین روزی اتفاق افتاد. مهاجرت و کوچ به آرزو و امید زندگی بهتر!

امروز سالگرد روزی است که هیچگاه از خاطر من نخواهد رفت. شروع اتفاقاتی که هیچ گاه فکر نمی کردم برایم پیش بیاید و هیچگاه فکر نمی کردم که بتوانم به راحتی آنها را پشت سر بگذارم.

امروز که می نویسم هر دوی ما مشغول کار هستیم و زندگیمان در روند درست خود در حرکت است. امروز که می نویسم من در اینجا دوستانی دارم و دل مشغولی هایی که به زندگیم نشاط و شادی می دهد. و امروز که می نویسم من خوشحال هستم. خوشحال از اقدامی که کردم و مسیری که در آن پای گذاشتم. کار راحتی نیست اما اگر امید به آینده باشد امکانپذیر است. اگر اینجا را با خوبی ها و بدی هایش بپذیریم دلنشین است.

اگر ها زیاد است اما در نهایت از اینکه اینجا هستم خوشحال هستم. از اینکه رایان در اینجا بزرگ می شود خوشحال هستم.

به سرمای کلگری عادت کرده ام و از هوای آن لذت می برم باد همیشگی آن برایم عادت شده است و نبودش را نمی توانم باور کنم!!

مردمانی که از کنارشان می گذرم و با لبخندی از کنار هم می گذریم را دوست دارم. مهم نیست چه چیزی در ذهن آنها هست مهم این است که من از حضور آنها لذت می برم.

به حضور بی خانمانهای اینجا عادت کرده ام و می توانم از کنارشان بگذرم.

محیط شرکت و مدیر پروژه و سایر همکارانم را دوست دارم و آرام آرام به آنها عادت می کنم. از اینکه اینجا هیچ کس پول دین و مذهب نمی خورد راضی هستم! از اینکه نباید تظاهر به چیزی کنم که نیستم لذت می برم.

من بی وطن شدم و هر روز تا اخبار ایران را نخوانم خوابم نمی برد اما از اینکه وطن دیگری را برگزیدم احساس غرور می کنم. اینجا سرزمین من نیست دیگر هیچ کجا سرزمین من نیست اما از اینکه در اینجا ساکن شدم احساس آرامش می کنم.

از اینکه نباید برای کرایه تاکسی یا بد رانندگی کردن ماشین کناری یا سیگار آقای راننده و یا موتورهای سرگردان به خودم فشار بیاورم خوشحالم.

تنها دغدغه ای که دارم زبانم هست و روزی که رایان بزرگ می شود و انتظار دارد پدرش مانند یک پدر کانادایی باشد یک پدر تحصیل کرده!!! و این دغدغه کوچکی نیست! روزی که به طور کامل جزیی از این جامعه شوی!

به امید آن روز ....

 

ناتمام ...

در جواب دو دوست

سلام دوستان عزیز

این پست را در پاسخ دو دوست عزیز می نویسم که در چند روز گذشته از من سوال کرده بودند. البته شاید مشکل خیلی از دوستان نیز باشد. هدفم در این پست نه نصیحت است و نه به جای کسی تصمیم گیری! حتی اگر یک مقدار این رنگ و بو را به خود گرفته باشد.

چرا مهاجرت!

یک بار به این موضوع پرداخته ام و و به طور حتم شما هم در وبلاگهای دیگر در این خصوص مطالعه کرده اید اما این بار به یک شکل دیگر به آن می پردازم!

نه تنها کانادا سرزمین موعود نیست! که هیچ کشوری سرزمین موعود نیست! شما بر اساس یک سری معیارها و دیدگاه ها محل زندگی خود و فرزندانتان را انتخاب می کنید.  این معیارها برای هر شخص منحصر به فرد است و قابل بسط به هیچ شخص دیگری نیست! شاید این معیار برای شما سطحی و برای شخص دیگری دارای اهمیت باشد پس در همین ابتدا باید بگویم من هیچ گونه پیشنهادی برای شما ندارم! من از اینکه در کانادا هستم راضی هستم و از اینکه مهاجرت کردم احساس خوبی دارم! مشکلات زیادی را پشت سر گذاشته و خیلی مشکلات را پیش رو دارم! دوری از خانواده مشکلی است که هر از گاهی عرصه را بر شما تنگ می کند! اما خوب زندگی راحت تر رایان باعث غلبه من بر خیلی از مشکلات می شود. روابط شما در کانادا بسیار محدودتر می باشد اما خوب اگر دوستان خوبی بتوانید پیدا کنید این مشکل قابل حل است. خوشبختانه بافت ایرانیان کلگری بسیار خوب است البته باز هم مثل هر جامعه ای شما دوستان خاص خود را دارید.

داشتن کار خوب شرط اول آرامش است. اگر نتوانید کار مرتبط خود را پیدا کنید عرصه بر شما خیلی تنگ می شود و اینکه جقدر زمان برای یافتن کار مرتبط لازم است چیزی است که صد در صد غیر قابل پیش بینی است شاید یک ماه و شاید یک سال و شاید هیچ وقت!!!

آمدن را به کانادا برای کسانی که برای کوتاه مدت به این سفر نگاه می کنند پیشنهاد نمی کنم مگر قصدشان فقط سفر کردن و گرفتن کارت مهاجرت هست که باز هم کار خیلی جالبی نیست البته باز عرض کنم اینها دیدگاه های شخصی من است. در یک بازه کوتاه مدت نمی توان به کانادا نگاه کرد و شاید سال اول شما هنوز هم در حال تجربه و شناخت محیط پیرامون هستید پس اگر به عنوان سفر تفریحی به آن نگاه می کنید به نظر من سفر به مالزی یا ترکیه به مراتب بهتر و خاطره انگیزتر از اینجاست به طور خاص با استرس بالا!

اگر از ایران از کار و زندگی که دارید راضی هستید!! مهاجرت برای شما سرخوردگی زیاد دارد مثل پناهندگانی که ناخواسته و بدون اراده شخصی و از سر اجبار ترک وطن کردند. البته منظورم این نیست که این قشر موفق نخواهند شد منظور رضایت است.

برای مهاجرت دلایلی بیش از خانه و ماشین و دوستان و آشنایان اطرافمان باید داشته باشیم!

من با توجه به دلایلم اینجا را در حال حاضر ایده آل برای خانواده خودم می دانم! لازم نیست خیلی از ملاحظاتی که در ایران داشتم و فشاری که به خاطر زندگی دوگانه تحمل می کردم را در اینجا داشته باشم و ....

اما باز باید اضافه کنم مهاجرت یعنی مبارزه و این کار تنها کار یک جنگجو است !!!

اما پاسخ دوست عزیز دیگری که در خصوص برنامه آینده خود پرسیده بود و به طور خاص برنامه بچه دار شدن!

باید عرض کنم بیمارستان های اینجا تمام دولتی هستند و شما مثل ایران پیش دکتر زنان نمی روید و دکتر شما تا روز آخر با شما نیست! شما دکتر خانواده دارید که ایشان هم دکتر عمومی هست و به سلامتی برای به دنیا آمدن فرزند شما به بیمارستان می روید و دکتر روز مسئول به دنیا آوردن کودک شما می شود! امکانات و بیمارستان ها مجهز می باشد و مشکلی در این خصوص ندارید. اما باید عرض کنم نبود کمک در این روزها زندگی را برای شما به مراتب سخت خواهد کرد و از دیدگاه من شما در دو تا سه سال اول مهاجر هنوز به آرامش فکری دست پیدا نکرده اید که بچه دار شدن شما کار درستی باشد البته باید باز اضافه کنم این یک تصمیم شخصی است که نمی توان در این خصوص زیاد اظهار نظر کرد.

امیدوارم توانسته باشم جواب شما دوستان عزیز را بدهم و امیدوارم این جواب ها برای سایر دوستان هم مفید باشد.

 

ناتمام ....

 

مهاجر سر در گم

سلام دوستان عزیز و همراهان گمنام

امروز بعد از مدت ها فرصتی شد که یک مقدار برای شما بنویسم. از اینکه هر بار با فاصله زمانی طولانی برایتان می نویسم ناراحت هستم و دوست دارم برایتان بیشتر بنویسم اما واقعا زمان این مجال را به من نمی دهد. البته هر از گاهی و در فاصله زمانی های کوتاه به نظرات وبلاگ سر می زنم و اگر سوالی باشد یا کمکی از دستم بر بیاید سعی می کنم کوتاهی نکنم. ژس اطمینان داشته باشید که نظرات شما خوانده می شود و برای من بسیار بسیار مهم است.

اما از این صحبت ها که بگذریم می خواهم فصل جدید را برای شما باز کنم که البته تا حدی به تجارب من در کلگری بر می گردد و احتمال دارد نتوان آن را به کل کانادا بسط داد و در مرحله بعد تجارب کاملا شخصی می باشد و باز امکان دارد با توجه به سعی و خطاهای من به دست آمده باشد پس نمی توان به آن کلیت داد.

زمانی که دست به مهاجرت می زنید با هزاران آرزوی وارد سرزمین جدید می شوید با هزاران بیم و هراس خاص مهاجر. همه دارای برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت هستند اما چند درصد امکان سنجی شده است؟! خدا داند.

قبل از مهاجرت چکار باید کنیم؟!

اینجا هر استان برای خود سایت رسمی دارد. پس در مرحله اول سایت استان را پیدا کنید.

در مورد رشته ای که در آن تجربه دارید تحقیق کنید. امکاناتی که دولت استان برای مهاجران در نظر گرفته است را مطالعه کنید. و در نهایت در صورتی که فرزند دارید از امتیازهایی که برای فرزند داشتن شما در اختیارتان می گذارند مطلع گردید.

در سایت های کاریابی رشته خود را پیدا کنید و نیازمندی هایی که برای رشته شما در نظر دارند را پیدا کنید. اگر نرم افزار تخصصی در رشته شما هست حتما دوره آن را در ایران بروید نه برای مدرک بلکه برای اینکه در اینجا هزینه دوره بسیار بالا هست و گاهی پیدا کردن دوره های تخصصی کار راحتی نیست. دانستن نرم افزار بسیار مهم است.

در اینجا برای مهاجران مراکزی هست که راهنمای شما در روزهای اول هستند آدرس آنها را پیدا کنید دانستن بعضی ریز کاری ها در روزهای اول خالی از لطف نیست.

اما در مورد کار در کانادا دو موضوع خیلی خیلی مهم است. یک داشتن شبکه خوب و دو داشتن رزومه خوب. البته با فرض داشتن تخصص لازم.

حالا بحث شبکه چیست؟! یعنی پیدا کردن دوستانی که در رشته شما در کانادا مشغول به کار هستند. در اینجا داشتن همچین مجموعی می تواند خیلی زیاد در پیدا کردن کار به شما کمک کند. حالا پیدا کردن این شبکه خود داستانی است که به هنر شما نیز بر می گردد.

از جمع ایرانیان در خارج از کشور فراری نباشید البته همه جمعی خوب و بد و تفاوت فرهنگی دارد. مهم این است که شما جمع خود را پیدا کنید. من تا به این لحظه هم ضربه خوردم و هم سود پس یک ساختار مشخصی برایش تعریف نمی کنم. البته جمع ایرانیان کلگری نسبتا خوب هستند و جمعیت زیادی از آنها مهندسینی هستند که در صنعت نفت و گاز کار کرده اند ولی اینجا هم نمی توان به همه اعتماد کرد و نمی توان با همه نزدیک شد. اما به مرور زمان دوستان خود را پیدا خواهید کرد.

نصیحت دوستان خود را گوش کنید اما راهی را بروید که به آن ایمان دارید و یا فکر کرده اید درست است. چون حتی اگر اشتباه کنید به مراتب راهکار بهتری برای آن پیدا خواهید کرد.

۱۷ رکعت زبان را تا در ایران هستید بخوانید. اینجا کار زیاد دارید.

گوگل را هر از گاهی بروید و از نقشه آن برای یاد گیری سطحی از محیط پیرامون خود استفاده کنید. به صورت ناخودآگاه در ذهن شما می ماند.

به محض ورود برای SIN کارت اقدام کنید و اگر فرزند دارید برای او هم اقدام کنید و اگر آفیسر گفت لازم ندارید بگویید برای RESP می خواهید که این همان برنامه تحصیلی آینده و یا سرمایه گذاری بلند مدت برای تحصیل فرزندتان در دانشگاه می باشد. فقط برای اطلاع کلی اینجا شما می توانید حسابی برای فرزندتان باز کنید و ماهانه پولی در آن برای ادامه تحصیل فرزندتان پس انداز کنید. دولت هماگر اشتباه نکنم ۲۵٪ از مبلغ شما در این کار سهیم می شود البته قوانین و سقف خودش را دارد که در فرصتی به آن می پردازم.

بعد از آن Health کارت هست که با توجه به آدرس SIN کارت ارسال می شود برای کلگری حدود دو هفته طول می کشد پش بیمه مسافرتی بلند مدت لازم ندارید من سه ماهه خودم را بیمه کردم با توجه به تجربه دوستان تورنتو که لازم نبود.

آیین نامه رانندگی را در ایران بخوایند کتابش هم در اینترنت به صورت رایگان می باشد البته برای آلبرتا فقط گوگل کنید Basic licence Driver's Handbook البته اگرفرص شد می توانید این کتاب را در اینجا هم بخوانید.

با آرزوی بهترین ها برای شما و به امید فرصتی برای مطلب جدید.

 

ناتمام ...

شهر، وسایل، پول و محل زندگی (4)

خوب با یک تاخیر فکر کنم دو هفته ای دوباره برگشتم!

اگر بعضی جا ها تکراری شد امیدوارم خرده نگیرید که خوب اگر با من آشنا باشید این مشکل من در نوشتن است که هیچ وقت دوباره وقت نمی گذارم و مطلبی که نوشتم را از اول بخوانم مگر دوستی یا آشنایی اشاره ای در خصوص نوشته ام بکند.

خوب جا به جایی ما از خانه به آپارتمان زمانی خیلی جدی شد که من کار پیدا کردم! البته در مورد کار در پست های بعدی مفص توضیح خواهم داد. خلاصه چند دلیل باعث تصمیم به جابه جایی ما شد. اول دوری من از محل کار دوم پیشنهاد دوستان به زندگی در مرکز شهر در اولین زمستان با توجه به وجود امکانات بیشتر حمل و نقل در مرکز شهر و ... خلاصه تصمیم به گرفتن خانه در مرکز شهر شد! حالا این خانه پیدا کردن هم خود داستانی است. مخصوصا اگر همیشه عادت داشته باشی همشهری را باز کنی و به قسمت املاک رفته و خلاصه سوار ماشین بشوید و دور شهر با یک مشاور تمام منطقه را بچرخید آخر سر هم هیچ. شما در اینجا در اینترنت باید آپارتمان مورد نظر را پیدا کنید خلاصه عکس ها را برانداز کنید بعد تماس بگیرید و قرار ملاقات بگذارید کلا اینجا برای همه کار باید make an appointment کنید!! روزهای اول خیلی سخت بود اما الان عادت کردم و خیلی از این کارشان راضی هستم!

خلاصه اینجا شرکت هایی هستند که ساختمان برای آنهاست و اجاره شرکتی است این موضوع مزایای زیادی دارد از همه مهمتر اگر بخواهید اجاره نشینی کنید نگران هر سال بلند شدن نیستید. دو رسیدگی ساختمان توسط شرکت انجام می شود و مسئول آپارتمان در ساعات اداری در دفتر ساختمان حضور دارد. خلصه به نظر من مزایای زیادی دارد البته باز هم تکزار کنم تمام این نظرات، نظرات شخصی است. فقط یک مشکلی در کل برای اجاره در ماه های اول هست و آن نداشتن کار است که بعضی شرکتها اجاره سه ماه یا بیشتر را از شما خواهند گرفت یا انتظار دارند شما co-signer معرفی کنید.

من و مهسا هم در بدترین دوران شروع کردیم به دنبال خانه گشتن در زمانی که من تازه کار پیدا کرده بودم و نگرانی های زیادی داشتم از سوی دیگر کلاس زبان بود و وقت پر! به همین دلیل ما در گرفتن خانه دقت لازم را نداشتیم و آپارتمانی که اجاره کردیم آپارتمان پر مشکلی بود. اینجا هم بدتر از ایران حواستان نباشد بد جور خلاصه سرتان کلاه را گذاشتند و خلاصه ...

حالا مشکلات ما البته این داستان ها را تعریف می کنم که حواستان باشد نه از کانادا بد گفته باشم.

بگذارید داستان را از اول تعریف کنم. اول اینکه ما رفتیم آپارتمان را دیدم و به طور نسبی خوب بود زیاد جای خوبی نبود اما خوب به محل کار من خیلی نزدیک بود! متاسفانه دو خواب موجود نداشت برای همین ما قبول کردیم یک خواب بگیریم اما بعد از شش ماه به دو خواب اسباب کشی کنیم! پارکینگ هم قیمتش نسبت به خانه های مرکز شهر قیمت خوب تری داشت البته باید با یک شرکت دیگر قرار داد می بستیم. در مورد پارکینگ باید عرض کنم پارکینگ را شما باید جداگانه اجاره کنید و قیمت پارکینگ هم با توجه به محل خانه سر باز بودن با سر بسته بودن و ... متفاوت می باشد. خلاصه فقط ماند چک اعتباری از نظر درآمد من و اینکه برای اول ماه بریم برای قرارداد نهایی.

یک دو هفته ای فکر کنم در خانه قدیم بودیم تا به اول ماه رسیدیم. من هم صبح ها با بدبختی بیدار می شدم از سوی دیگر تا دیروقت سر کار بودم.خلاصه دورانی بود! اول ماه برای نهایی کردن قرارداد و گرفتن کلید رفتم اما چشمتان روز بد نبیند مسئول آپارتمان گفت که یک برنامه پیش گیری با bed bugs داریم و قرار است خانه برای دو روز آینده سم پاشی شود برای همین بهتر است شما چند روز بعد اسباب کشی کنید! خلاصه ما هم از همه جا بی خبر گفتیم باشه حالا این bed bugs چی هست!!! زیاد فکر نکنید همان با کلاس ساس می باشد!!!! ساس چی هست؟! من تا قبل از این داستان نمی دانستم چون فکر کنم سالهاست که این داستان در شهرهای بزرگ ایران ریشه کن شده است اما خوب در North America الان ساس یک معضل بزرگ می باشد. مشکل اساسی هم از خوشخواب های قدیمی و ... دلیل که به راحتی در این خصصوص می توانید تحقیق کنید. فرصت شد عکسش را براتان می گذارم. خلاصه ما هم گفتیم اینجا مشکلی دارد که خانم مسئول به ما خاطر جمعی داد که نه و این یک برنامه پیشگیری سراسری می باشد. خلاصه بعد از یک هفته ما وارد خانه جدید با وسایل جدید شدیم! مبل نو، خوشخواب نو و ... خوب داستان را زیاد کش ندهم حالا مشکلات این آپارتمان...

روز دوم بود که وارد پارکینگ شدم وقتی آمدم پارک کنم متوجه شدم جایی که می خواهم پر کنم پر از شیشه خرد شده می باشد. با مهسا صحبت کردم و گفتم فکر کنم دزد ماشین یکی را زده! مهسا گفت نبابا اینجا مگر ایران است و خلاصه تا دلتان بخواهد در وصف ایران صحبت کردیم!!! خلاصه روز بعد من دوباره دیدم شیشه خرده در پارکینگ هست و این بار یقیین کردم که بله اینجا دزد دارد!! یکی از همسایه ها همان لحظه داشت با ما وارد ساختمان می شد من هم شروع کردم باهاش در همین خصوص صحبت کردن و فهمیدم یکی از ماشین ها ماشین خود همین بیچاره بوده. خلاصه در مورد شکایت هم گفت به شرکت پارکینگ ها نامه زدم و همین!! خلاصه از آن شب ما در داشبورد را باز می گذاشتیم که آقا دزده بفهمه اینجا خبری نیست. چند روز اول گفتم عجب فکری کردیم بعد دیدم خیلی های همین کار را می کنند تا اینکه دوباره شیشه یک ماشین دیگر را شکستند!!!! این بار پلیس کلگری کار جالبی کرد!!! مامور گذاشت؟!!! آره در همه خانه ها آن هم دو تا!! نه بابا یک نامه داد که آقا همسایه ها اینجا دزد داره اگر دزد را پیدا کنید و به ما خبر بدهید به عنوان جایزه 100 دلار می گیرید!!!!!! توجه کنید جایزه دستگری دزد! خدایی اگر ایران بود که الان ما یک 24 ساعت در مورد پلیس ایران صحبت می کردیم البته بگذریم که پلیس ایران کاری کرده که همیشه شخصیت زشت باشد.

این اولین مشکل! مشکل دوم به صدا آمدن آژیر خطر آپارتمان در ساعت 2 صبح هر هفته دو بار بی دلیل!! اولین بار مهسا خیلی ترسید چون دو تا ماشین آتش نشانی هم آمد اما بعدها فقط بد و بیراه و یادی از اقوام و دوستان شرکت محترم می کردیم.

مورد بعدی تمیز نکردن موکت خانه و رنگ کردن کابینتها بود که این هم از برنامه آپارتمان می باشد اما متوجه شدیم این کار صورت نگرفته که با توجه به شکایت ما مجبور شدند دوباره موکت خانه را تمیز کنند!

اما مشکل آخر و اساسی تریم مشکل آپارتمان که باعث جا به جا شدن ما هم شد! دریافت نامه از مدیریت آپارتمان مبنی بر سم پاشی مجدد!!!!! این سم پاشی هم کار راحتی نیست البته ما نشدیم اما نامه ای که درفت کردیم خیلی کار سختی بود! خلاصه وقتی این نامه را ما گرفتیم تازه فهمیدیم که این ساختمان مشکل دارد البته نه خانه ما خوشبختانه اما چند آپارتمان بغل دست ما دارای مشکل بوده است و این سری برای ریشه کنی باید تمام آپارتمان های اطراف نیز سم پاشی شود!!!

اینجا بود که خون ایرانی من و مهسا به جوش آمد!! باید نشان می دادیم که ما ایرانی هستیم نه برگ چغندر! ما مهاجرت کردیم که بتوانیم حرف بزنیم نه هر کاری خواستند با ما بکنند آخرشم بگند این خواست ملت است!

من شروع کردم به نوشتن یک نامه شکایت به مدیریت اصلی شرکت البته قبلشم با مرکز بهداشت کلگری صحبت کردم و در ضمن تلفن شکایت از صاحبخانه را هم پیدا کردم که باید عرض کنم اینجا تا حدی پشت مستاجر هستند البته نه اینگه مثل ایران پول ندهد و کسی هم نتواند کاری کند.

نامه ای تند و پر از دلایل که شما با ما در زمان قرار داد صادق نبودید و ما الا و بلا از اینجا بلند میخواهیم بشویم!

فردا نامه برای مدیریت شرکت فکس شد. دو روز بعد تماس گرفتند و قرار شد برای یازدید و گوش کردن به مشکلات ما حضوری و در آپارتمان جلسه داشته باشیم. این قسمتش اصلا شبیه ایران نبود!

خلاصه ما حصل تلاش ما قبول شرکت به جا به جا کردن ما در ساختمان دیگر و با انتخاب خود ما بود!

بله ما دوباره جا به جا شدیم این بار در یک ساختمان بسیار خوب و تمیز دو خواب و پارکینگ امن با یک gym خوب. البته اجاره بیشتر می دهیم اما به آرامشش می ارزد.

داستان من پایان خوبی داشت اما همیشه این طور نیست و قوانین اینجا انقدر محکم و درست بسته شده است که در بسیاری از موارد حق با شماست اما شما بازنده خواهید شد!

برای همین نتیجه اخلاقی از همه این همه نوشتن ها

تحقیق! قبل از اجاره خیلی تحقیق کنید در سایت هایی که مردم نظر می گذارند ! همه خانه را ببینید! وظیفه دارند همه جا را به شما نشان دهند! به خاطر ضعف زبان کم رو نشوید! 10 بار سوال کنید حتی اگر داشت موهایش را می کند! برای 100 دلار و حتی 200 دلار آپارتمان ارزان نگیرید! از همسایه های ساختمان سوال کنید. خلاصه خیلی دقت کنید!

در اینجا شما خودتان و خودتان هستید!

زیاد نوشتم اما دوست دارم شما دوستان با دید باز راهی شوید! راستی برنامه زبان را فراموش نکنید! راستی گفتم زبان ! یاد یک موضوعی افتادم، تصمیم دارم از این پس برایتان به زبان شیرین انگلیسی بنویسم هر چند که دشوارتر می باشد و به طور حتم دارای غلط های بی شمار خواهم بود اما هم برای من بهتر است هم برای شما! البته هنوز تصمیم نهایی نگرفتم اما تصمیمش را دارم!


ناتمام ...

شهر، وسایل، پول و محل زندگی (3)

خوب قبل از اینکه محل زندگی را آغاز کنم باید از همه دوستانی که برای من کامنت می گذارند تشکر کنم چون خوب باعث انگیزه بیشتر برای من هم برای نوشتن می شود. دوم اگر کامنت ها را دیر جواب می دهم بگذارید به پای دو چیز یکی اینکه بعضی جواب ها را نمی توان بلافاصله جواب داد و باید روی آن بیشتر فکر کرد بعضی هم واقعا وقت ندارم اما در اولین فرصت جواب می دهم.

خوب بحث محل زندگی که به نظر من یکی از موضوعات مهم در مورد مهاجرت می باشد را آغاز می کنیم. البته دانسته های من در خصوص شهر کلگری می باشد و بعضی قسمت های آن را می توان به کل بسط داد.

در مدت سکونت کوتاه ما در کلگری تا به حال دو بار اسباب کشی کردم البته اگر جا به جایی اولیه را هم در نظر بگیریم در کل سه بار شد!

اولین محلی که ما انتخاب کردیم یا شاید بهتر است بگوییم انتخاب نه یک اتفاق و پیش آمد، یک خانه بود. خانه ای در دو طبقه و سه اتاق خواب و سه سرویس بهداشتی با یک حیاط سرسبز خلاصه یک خانه خوب اما قدیمی! در کلگری شما به راحتی می توانید از این نوع خانه ها اجاره کنید البته اجاره این خانه برای ما یک مقدار متفاوت بود چون ا دنبال اصلا همچین خانه ای نبودیم فقط به صورت اتفاقی صاحب خانه که ایرانی بود خانه اش را برای اینکه مدتی راهی ایران بود اجاره داد. البته من پیشنهاد می کنم در صورتی که برای شما همچین فرصتی پیش آمد به هیچ عنوان نپذیریذ حالا چرا؟

در اینجا یک از چیزهایی که بسیار مهم می باشد مخصوصا در روزهای اولیه یک دسترسی شهری، دو هزینه های جانبی، سه نداشتن نگرانی در مورد محل زندگی، چهار پر کردن خانه با حداقل وسایل و پنج هزار و یک دلیل دیگر که در آینده بیشتر با آن متوجه می شوید.

خلاصه خانه ای که پس از 10 روز ما اجاره کردیم خانه ای با شرایط اشاره شد و البته دو دست مبل و یک خوشخواب هم داشت. از حق نگذریم، میز ناهارخوری و تلویزیون هم بود. خلاصه اسمش مبله بود. اما هزینه آب، برق و گرمایش با ما بود. شاید تعجب کنید چون در ایران همیشه اینها با مستاجر است اما خوب نه در اینجا یک مقدار شرایط فرق دارد. در مورد خانه بله همه این هزینه ها با مستاجر است اما در آپارتمان هزینه گرمایش و آب با صاحبخانه و بر اساس اجاره شما می باشد و برق، تلفن و اینترنت با مستاجر. یخچال و گاز هم بر روی خانه هست. بعضی آپارتمان ها هم ظرفشویی دارند بعضی نه! اما لباسشویی خود داستان دیگری است یعنی بدترین قسمت داستان هم در آپارتمان همین است!! در آپارتمان های تازه ساز و یا در بعضی از آپارتمان ها لباسشویی و خشک کن در آپارتمان می باشد که خوب یک مقدار اجاره آنها بالاتر و بیشتر برای ساختمان های غیر خانواده می باشد. عجب ترجمه ای کردم. در پرانتز این هم اضافه کنم منظورم از این غیر خانواده این بود که در اینجا دو نوع آپارتمان وجود دارد یک سری از آنها آپارتمان های خانواده می باشد یعنی کسانی که فرزند دارند و یک سری هم ساختمان هایی است که در آن شما نمی توانید فرزند داشته باشید که اکثر ساختمان های تمیزتر و شیک تری هستند و مخصوص زوج های جوان و یا مسن می باشد. در مورد سیگار و حیوان خانگی هم بعضی ها اجازه می دهندو بعضی دیگر ممنون است. خلاصه تنوعی است این بازار مسکن. از بحث خارج نشویم خلاصه در مورد لباسشویی و خشک کن خیلی ساختمان ها یک طبقه و یک واحد را به آن اختصاص داده اند و در ساختمان ها خیلی بلند تعداد این طبقات بیشتر میشود. خلاصه یک کارت دارید که آن را شارژ کرده سبد به دست تو رخت شورخانه!!!!! هر بار هم شستشو بستگی به نوع شستشو 2 تا 2.5 دلار برایتان هزینه بر می دارد. البته فقط شستو و اگر بخواهید آن را خشک هم کنید خوب 2.5 دلار دیگر اضافه می بایستی پراخت کنید.

خوب بر گردیم خانه اول ما و چرا شما کار ما را در سال اول نکنید!

ما حدود سه ماه در این خانه زندگی کردیم یعنی در فصل های گرم سال در کلگری و چیزی حدود 200 دلار هزینه آب، برق و گرمایش برای ما اضافه بر اجاره هزینه در بر داشت. مشکل اساسی دوری از شهر بود. چون کلگری شهر بزرگی است البته از نظر وسعت و خانه ما با مرکز شهر حدود 20 کیلومتر فاصله داشت. برای همین هر صبح باید رایان به دست دنبال اتوبوس بدو دنبال قطار بدو!! حالا چرا بدو!! دلیل واضح است البته برای کسی که در تهران زندگی کرده نا مفهوم است. البته با فاکتور ترافیک آن هم حضور اتوبوس در فاصله زمانی های حدود 30 دقیقه می باشد یعنی ازدست دادن اتوبوس مصادف با 30 دقیقه تاخیر و ایستادن در ایستگاه اتوبوس و نگران باران و پشه و هزار حوادث طبیعی غیر منتظر بودن همانا! اصلا قابل درک نیست! تاکسی هم که اصلا نباید حرفش را زد! من که هنوز سوار نشدم!

خلاصه ما روزی نزدیک به 1:30 با توجه به گذاشتن رایان در مهدکودک و دوباره دنبال اتوبوس بدو بودیم! بر گشت هم روز از نو روزی از نو! به عبارتی نداشتن ماشین در کلگری به نظر من غیر ممکن است.

پس این خانه برای ما مناسب نبود! چرا؟ یک اینکه نمی دانستیم تا کی آنجا ساکنیم! دو برای خرید کردن برای خانه دست و دلمان نمی رفت چون فکر اسباب کشی تن آدم را می لرزاند! سه هزینه آب، برق و گرمایش در اینجا بالاست. مخصوصا که باید حیاط را هم آب داد و ... چهار همش نگران امنیت خانه بودیم چون مدت زمان زیادی را ما خارج از خانه بودیم و این خانه در پیکر مناسبی هم نداشت! البته من شخصا هیچ مورد نگران کننده ای در این مدت ندیدم! پنج فاصله دور خانه از مرکز شهر بود که در روزهای اول و در آینده بیشترین زمان را شما در آن سر خواهید کرد. هفت تعمیرات خانه به عهده شما بود و این یعنی کار اضافه در روزهایی که شما وقت سر خواندن هم ندارید! هشت، اجاره از شخص و عدم دسترسی و بر طرف کردن مشکلات این هم باز برایماکه در تهران زندگی کردیم قابل هضم نیست چون اینجا خیلی از آپارتمان ها توسط شرکت هایی اجاره داده می شود و تمامی مشکلات توسط آن برطرف می شود که تاکید من اجاره از شرکت می باشد و نه شخص. و دلایل دیگر که در کل به نظر من اجاره خانه با همه زیبایی ها و مزایایش برای سال اول زیاد کار درستی نیست. البته این نظر کاملا شخصی و براساس تجربه ما می باشد.

خوب حالا می رسیم به آپارتمان و اولین مشکل اساسی ما بعد از سه ماه در کانادا!

تاتمام ...
 

شهر، وسایل، پول و محل زندگی (2)

خوب از امزور تعطیلات سال نو آغاز شده و یک مقدار برای من زمان آزاد بیشتر شده است.

در این پست تصمیم دارم در خصوص وسایل مورد نیاز بیشتر صحبت کنم.

در خصوص وسایل مورد نیاز باید عرض کنم البته باید قبل از همه چیز اضافه کنم که این نظر شخصی من است که به طور حتم مورد تایید همه دوستان نخواهد بود.

اما به نظر من در سفر اول تا جایی که می توانید سبک سفر کنید. یعنی سعی کنید هیچ بار اضافه ای با خود به همراه نداشته باشید یا حداقل اضافه بار بدهید اما فریت نکنید. حالا چرا؟!

چرا این ماجرا در تغییرات بی شمار در سال اول است. یعنی هنوز جای شما ثابت نشده است. و احتمال جا به جا شدن در سال اول بسیار زیاد است! یعنی ممکن است شهری که انتخاب کردید به هزار و یک دلیل با معیارهای شما متفاوت باشد آن وقت می خواهید با وسایل خود چه کار کنید! یا به خاطر موقعیت کاری خوب به شهر دبگری انتقال مکان دهید. یا اصلا از جایی که اجاره کردید راضی نبودید!! همه این موارد یا موارد مشابه دیگر باعث می شود شما تغییر مکان دهید و وسایل بیش از حد در این مرحله برای شما دردسر ساز خواهد بود!

اما چه وسایلی با خود بیاوریم!

در ابتدا باید عرض کنم از خرید هر گونه وسیله نوع اجتناب کنید و تلاش کنید وسایلی را با خود همراه بیاورید که قبلا هزینه کردید. چون تمامی وسایلی که در ذهن دارید در شهر مقصد خواهید خرید. اما برای خود لباس گرم همراه داشته باشید چون روزهای اول شاید نتوانید با توجه به جدید بودن محیط برای خود خرید کنید. سعی کنید لباس های خود را بیاورید چون در فصل تابستان که تمامی آنها قابل استفاده بوده و در زمستان هم چندان بی استفاده نخواهد بود و خوب از خیلی هزینه های اضافی در روزهای اول جلوگیری خواهد کرد.

وسایل آشپزخانه و خانه به نظر من نیاورید چون در حد اولیه قابل تهیه می باشد که با توجه به قیمت و دردسر ارسال قابل قبول می باشد. سعی نکنید هیچ وسیله ای در ایران بخرید تمامی این وسایل در کانادا قابل تهیه و با اختلافی کم و بیش قابل تهیه است. اگر دارای فرزند می باشید وسایل کودکتان را با خود همراه داشته باشید چون برای کودکان شاید در روزهای ابتدایی زیاد بدون اسباب بازی خوشایند نباشد.

به هیچ عنوان قیمت ها را در اینجا تبدیل نکنید. چون تنها برای شما ناراحتی و اندوه و شاید گاهی خوشحالی به همراه داشته باشد اما کار بیهوده ای می باشد.

من به هیچ عنوان ارسال بار زیادی را به شما پیشنهاد نمی کنم! چون هنوز هیچ چیزی در سال اول برای شما مشخص نیست. اگر در کلگری نشستید و در تورنتو کار پیدا کردید با وسایلی که آوردید چه می خواهید کنید؟!

اگر در شهر مجبور به جا به جایی شدید چه کار می خواهید انجام دهید؟ من از اینکه وسایل زیادی با خودم همراه نداشتم خوشحال هستم اما بعضی لباس های تابستانی و زمستانی را ناراحت هستم با خودم نیاوردم!

اما فقط یک نکته حتما تبدیل پریز شکل کانادایی برای شارژرهای خود بیاورید چون در روزهای اول تهیه آن شاید کم دردسر نباشد. موبایل های ایران را هم فراموش نکنید چون موبایل های ایران قفل نیست و این خود مزیتی است البته من اطلاعاتی در خصوص اینکه چه موبایلی در کانادا قابل استفاده است ندارم! اینجا شرکت هایی هستند که به شما برنامه سه ساله داده و موبایل را به قیمت پایینی به شما می دهند اما همین برنامه در روزهای اولیه چندان قابل قبول و با توجه به هزینه های اولیه مقبول نمی باشد.

در خصوص فرش و وسایل تزیینی هم باز کاملا به شما مربوط می شود اما در سال اول فکر نمی کنم شما چندان مهمانی داشته باشید که لازم به تدارک زندگی شبیه در ایران داشته باشید.

در کل من اعتقاد دارم در خصوص وسایل استفاده شده تا جایی که امکان دارد ارسال صورت گیرد اما در مورد خرید، صبوری کرده و این خرید را در اینجا انجام دهید شاید در تصمیم شما تجدید نظر شود.

اما در خصوص پول، همانطور که گفتم به طور متوسط و با توجه به هزینه های اولیه شما چیزی حدود ماهی 3000 تا 3500 را برای خود در نظر بگیرید البته در این خصوص هر کس نظر خودش را دارد اما باز به نظر من بهتر است برای یک سال برای خود پس انداز مالی به همراه داشته باشید.

البته یک مقدار هم برای خرید وسایل اولیه زندگی و ماشین در نظر بگیرید که خودش مبلغ قابل توجهی می باشد.

البته متاسفانه به خاطر تفاوت ارز و بی ارزش بودن پول کشور این پس انداز خیلی سریع به پایان می رسد.

خوب پس از ورود در اولین گام شما نیاز به یک سرپناه دارید! که این در کانادا خود داستانی است. البته یادتان باشد که برای کارت های بهداشت و SIN در همان روزهای اول اقدام کرده باشید. اما SIN به چه کارمی اید ؟ این شماره شخصی شما بعدها در خیلی جاها از آن استفاده می شود و باید خیلی مواظب نگهداری آن باشید.

در پست بعدی به طور مفصل در خصوص مسکن برای شما دوستان خوب صحبت خواهم کرد.


ناتمام ...

شهر، وسایل، پول و محل زندگی (1)

امروز وقت کردم برایتان بنویسم برای همین تصمیم گرفتم یک مرحله از انتخاب و تصمیم به مهاجرت پیشی گرفته و در مورد انتخاب شهر، وسایلی که بهتر است به همراه داشته باشید و میزان پول مورد نیاز برای شما بنویسم.

شهر

پس از اینکه تصمیم به مهاجرت گرفتید باید در خصوص شهر مقصد بررسی خود را آغاز کنید. در پست قبلی یک مقدار در این خصوص صحبت کردم اما امروز تصمیم دارم این بحث را بیشتر باز کنم.

اکثر ما از کانادا شهرهای تورنتو، ونکور و مونترال را می شناسیم و در جمع های فامیلی خلاصه وقتی بحث می شود چنان آشنایان از تورنتو صحبت می کنند که انگار سال ها در آنجا زندگی کرده اند البته این اظهار نظر در خصوص شرایط زندگی و امکانات کشور مقصد نیز هست که تقریبا می توان گفت 90 درصد اطلاعات غیرواقعی و اشتباه می باشد. برای مثال آشنایی می گفت در کشور کانادا دولت به خانواده های بچه دار تا 2000 دلار کمک هزینه زندگی می دهد یا دوست دیگری می گفت آقا در کانادا دکتر هر هفته زنگ می زده به فامیلشان که خوبی یا نه!! چیزی لازم داری؟؟ تازه بهش برنامه ویزیتش را هم یادآوری می کرد!!! باید عرض کنم 100 درصد این اطلاعات اشتباه می باشد.

برای اطلاع شما من تیروییدم کم کار است. اولا که شش ماه دنبال دکتر خانواده بودم . یک بار هم که در این مدت دکتر رفتم اصلا در مورد آزمایش و میزان قرص و برنامه درمانی هیچ کاری برای من نکرد!! البته این را نگفتم که منفی گفته باشم چون همین الان بعد از شش ماه یک دکتر خانواده پیدا کردم از آفریقای جنوبی که بسیار بسیار دکتر خوبی و با دقتی است و برای من آزمایش ها سه ماهه نوشته و برنامه درمان من را کاملا تحت کنترل گرفته است. این را گفتم که اینجا هم مثل همه جای دنیا آدم با آدم فرق دارد و با یک مثال نمی توان آن را به کل کشور نسبت داد!! برای مثال روز اول در فرودگاه و در گیجی سفر و لحظه ورود کیف مهسا را دزدیدند! حالا به نظرشما من باید بیام بگویم آقا کانادا همه دزدند؟؟ در مورد دزدی یک داستان جالب هم دارم که در قسمت محل زندگی برایتان تعریف خواهم کرد.

اما از بحث خارج نشویم در مورد شهر شما باید دایره شناخت خود را بالا ببرید! اولا داشتن آشنا یا دوست درشهری که می خواهید بروید مهم است اما شرط اساسی و اصلی نیست! دوست و آشنا به شما کمک خواهند کرد اما اگر در آن شهر برای شما کار نباشد هیچ کاری از دست آشنای شما بر نخواهد آمد.

امکانات شهر را بررسی کنید برای مثال امکاناتی که شهر به مهاجر می دهد را بررسی کنید. بررسی کنید کدام شهر راحت تر به شما کمک مالی می کند قوانین کدام شهر بیشتر در راستای جذب مهاجر است. سریع تا کارها درست شد بلیط یک طرفه به مقصد تورنتو یا ونکور را نگیرید. یادم هست یکی از من سوال کرد به سلامتی کجای کانادا می روید من گفتم کلگری نگاه از سر ترحم همراه با چاشنی عاقل اندر ... به من انداخت و گفت خوب ایشاا... بعد از یک مدتی می روید ونکور! این دوست ما آنجاست میگوید زندگی فقط آنجاست!!!

خلاصه تصمیم در مورد شهر را بر روی احساس و از روی عکس های گوگل نگیرید.

سایت های کاریابی کانادا را بررسی کنید و در مورد تقاضاها بررسی کنید. دوستان هم رشته خود را پیدا کنید و در مورد کارشان تحقیق کنید. فقط پیشنهاد می کنم در مورد کارشان بپرسید در مورد اینکه اینجا باید از زمین شستن شروع کنید زیاد توجه نکنید البته شرایطی هم ممکن است پیش بیاید که مجبور به این کار شد.

وقت خود را روی ترجمه مدارک و مهر دادگستری نگذارید من از روزی که اینجا بودم فقط ترجمه های گواهینامه رانندگی و عدم تصادف ماشین به کارم آمده است.

در مورد هر شهر قوانین متفاوت هست حتما قبلا از آمدن در مورد قوانین گواهینامه و خدمات پزشکی و ... تحقیق کنید. قبل از آمدن در مورد دفاتری که به مهاجران در روزهای اول کمک و راهنمایی می کنند تحقیق و آدرس آنها را در دفتری یادداشت کنید. اگر به کلگری سفر می کنید لازم نیست بیمه سفرتان را بیش از یک ماه بگیرید چون کارت خدمات پزشکی شما کمتر از یک ماه صادر می شود اما در ونکور این زمان به سه ماه افزایش پیدا می کند البته مطمئن هم نیستم.

خلاصه چند بار با گوگل در کوچه های مرکز شهر بگردید بعدها خیلی به شما کمک می کند.

در پست بعدی در خصوص وسایل و ... بیشتر توضیح خواهم داد.


با آروزی بهترین ها برای شما!


ناتمام ....

چرا مهاجرت و با چه برنامه

چرامهاجرت؟

چرا تصمیم به مهاجرت گرفته اید؟ به دنبال چه می گردید؟ آیا فکر می کنید با مهاجرت تمام مشکلاتتان بر طرف می شود؟

تا به حال چند بار این سوال ها را از خودتان پرسیده اید؟ چند بار با این سوال ها روبرو شده اید؟

برای من این سوال ها 4 سال مطرح شد و در تمام این 4 سال بارها با این سوال ها روبرو شدم حتی زمانی که فقط یک هفته تا رفتنم باقیمانده بود.

اما پاسخ ها از شنیده ها یا گفته ها، شاید یکی یا تعدادی از اینها باشد!

برای زندگی بهتر!

برای آینده فرزندانم!

برای آرامش بیشتر!

برای نبود خیلی چیزها که نداریم!

آلودگی هوا! سر و صدا! کشور افسرده!

برای اینکه نا امنی در کشور بالاست!

برای اینکه کشور آزادی نیست؟


ادامه نوشته

مهاجرت و دل نگرانی ها

با سلام خدمت همه دوستان عزیز

قبل از هر چیز باید از اینکه این مدت چیزی ننوشتم از همه شما دوستان که منتظر خبرهای جدید بودید و شاید به نوعی می خواهید از حال و هوای پس از مهاجرت با خبر شوید یک عذرخواهی خیلی بزرگ داشته باشم.

اما چرا ننوشتم!

چرا ننوشتم!!! شاید هر روز که روزی به شب می رسید می خواستم بنویسم هم برای شما که منتظر بودید هم برای خودم! اما دلم راضی نمی شد! نمی خواستم با دل نگرانی های خودم هم این روزها را هم برای خودم سخت تر کنم هم برای شما غیر واقعی جلوه دهم! هم اطلاعات کافی نداشتم برای اینکه بخواهم شما را کمک کنم!

اما امروز بعد از گذشت شش ماه شاید اولین روزی است که احساس می کنم می توان یک مقدار از تجارب و احساساتم بنویسم! البته واقعیتش را بخواهید هنوز هم برای نوشتن نگران هستم!

خوب اما حال و احوال ما بعد از شش ماه!

اول از همه اینکه ما هنوز در کانادا هستیم و هیچ تصمیمی برای برگشت هم نداریم!! خدا را شکر وضع زندگی ما بد نیست و من بعد از سه ماه از ورودم توانستم در رشته تخصصی خودم کار پیدا کنم به قول خودشان Professional Job که خوب یعنی در اینجا آرامش! البته این قسمت را باید اضافه کنم اوضاع کاری در کانادا چندان جالب نیست و کار پیدا کردن یک معضل بزرگ است و اینکه من کار پیدا کردم به این معنی نیست که اینجا دم در هواپیما با پلاکارد منتظر حضور مهاجر هستند!!! و باز به این معنا نیست که من خیلی در رشته خودم تبحر داشتم یا زبانم کامل بوده است! چون تمام این شرایط را خیلی از دوستانمان در اینجا دارند و هنوز بیکار هستند! پس باید عرض کنم من اول از همه خیلی خیلی شانس داشتم و دوم یک سری کارها را درست انجام دادم که در ادامه برایتان بیشتر توضیح خواهم داد اما باز هم قسمت اول خیلی به من کمک کرد!! این قسمت را نوشتم فقط برای دوستانی که فکر کردند ما برگشته ایم.

اما حالا یک اعتراف :

روزهای که در ایران بودم همش در انتظار روزی بودم که الان هستم ! هر شب به این امید می خوابیدم و صبح با همین امید از خواب بلند می شدم! وقتی وبلاگ دوستانی که از سختی های اینجا (مهاجرت) می خواندم در ذهنم احساس می کردم زندگی را سخت گرفته اند یا بزرگ نمایی کرده اند. اما حالا اینجا هستم با گذشت شش ماه باید اعتراف کنم مهاجرت سخت ترین و دشوارترین و پراسترس ترین مرحله زندگی یک انسان است. این سختی نوعش با سختی های که هر کس در کشور خودش متحمل شده است خیلی خیلی فرق دارد و نمی توان آن را درک کرد! همانطور که من نکردم نمی توانم انتظار داشته باشم شما که در این راه هستید نیز آن را درک کنید! اما می توانید با انجام یک سری مقدمات خود را آماده تر کنید البته در نهایت بی مشکل نخواهید بود.

قبل از مهاجرت همه ما می گوییم کار هر چی باشد انجام می دهیم مهم مهاجرت است مهم کنده شدن است!! اما واقعیت داستان این است که به همین راحتی که حرفش را می زنید نیست! اول که همین هر کاری هم به راحتی پیدا نمی شود دوم اینکه اصلا کار ساده ای نیست! اینجا وقتی کاری بهت می دهند تا نفست را درست حسابی نگیرند خدایی راحتت نمی گذارند.

یک نصیحت برادرانه اگر هنوز اقدام نکرده اید همه شرایط زندگی که دارید را بررسی کنید اگر اقدام کرده اید آب دستتان هست بگذارید زمین و از صبح تا شب زبان بخوانید حتی برای خدا هم به انگلیسی درد و دل کنید!!! در مورد آب و هوای کانادا تحقیق کنید و شرایط زندگی خودتان را برای -37 آماده کنید حتی پیشنهاد می کنم یک شب در فریزر را باز کنید و یک چند دقیقه ای یک پتویی چیزی روی سرتان بندازید و برید تو فریز البته باز -20 با -37 یک 17 درجا ای فرق دارد! البته قسمت یخچال و فریزر را شوخی کردم اما قسمت آب و هوا را کاملاجدی گفتم دوستانی هستند که اینجا وقتی با این آب و هوا مواجه می شوند خیلی جا می خورند و حتی توان راه رفتن را هم از دست می دهند!!!

در مورد زندگی در کانادا در پست بعدی بیشتر برایتان توضیح خواهم داد. فقط آمدم اول عرض سلام کنم! دوم شایعه برگشت را رد کرده و در نهایت عذرخواهی کنم برای همه کامنت های بی جواب اما خوانده شده!

اگر هم عازم هستید اگر کاری از دست من برایتان بر می آید در خدمت هستم اما در مورد روند پرونده ها سوال نکنید چون اطلاعاتم به روز نیست اما در مورد روزهای اول در کانادا می توانم کمکتان کنم!

دوستان خوب من رویای مهاجرت شیرین هست اما مراحل آن به هیچ عنوان ساده نیست! و یک مورد دیگر اینکه اگر می گویند اینجا شهرها واقعا شهر نیست ! زیاد بی ربط نیست! البته این هم جای بحث دارد که بعدها توضیح می دهم!


ناتمام ....

به زودي زود

به زودي زود 

مطلب جديدم را خواهم نوشت.


از همه به خاطر اين تاخير عذرخواهي مي‌كنم. اما واقعا اين روزها خيلي گرفتار بودم!


فقط يك چيزي يادم تا نرفته. دوستاني كه قصد آمدن دارند يا پروندشان در جريان است آب دستشان هست بگذارند زمين فقط زبان بخوانند. دنبال تخصص هم نباشند فقط زبان. انقدر هم اين پرونده را چك نكنيد.


پاينده باشيد.


ناتمام ...

اولین روز در کانادا

قبل از هر چیز از باید از ژییغام ها زیبا و از محبتتان تشکر کنم و در ادامه یک عذرخواهی برای اینکه هنوز فرصت نکردم جواب تک تک آنها را بدهم!

هیچ وقت نمی کردم با توجه به برنامه ریزی که کرده بودم حتی روزهای آخر هم وقت کم بیارم!

اما چند نکته را لازم است حتما بگویم! اول اینکه به نظر من خودتان را بیمه مسافرت نکنید حداقل اگر به کلگری می آیید! ما امروز با کمک مهرداد (منظورم شوهر خواهرم بود نه خودم) توانستیم! هم برای Social Insurance اقدام کنیم و هم Health Card و همین اموز هم شماره را به ما دادند و قرار شد تا ظرف سه تا چهار هفته هر دو ارسال شود درب منزل!

خوب بگذارید از ابتدا برایتان بگویم. دیروز ما ساعت 8:45 به سمت لندن پرواز کردیم! بدون مشکل بارها را تحویل دادیم و پس خداحافظی آماده پرواز شدیم!! (راستی نگران پول نباشید ما که به راحتی توانستیم 30000 دلاز پول نقد را به همراه بیاوریم بدون مشکل!) پرواز تقریبا به موقع حرکت کرد فقط 15 دقیقه تاخیر داشتیم آن هم تقصیر چند مسافر بی ملاحظه بود که در آخرین لحظه دنبال خرید شیر برای پسرشان بودند!! بله این افراد ما بودیم!!!!

در داخل هواپیما هم به خاطر درخواست Basket برای رایان ردیف جلو را به مادادند و باز از خوش اقبالی ما ردیف پشت هم خالی بود و به خاطر آقا رایان خان به جای 2 صندلی ما صاحب 4 صندلی شدیم!! پرواز بسیار خوب و خدمه بسیار خوش برخورد بودند! پس از رسیدن به لندن تقریبا هواپیما ما حدود 45 دقیقه منتظر gate خالی برای تخلیه مسافر بود!

برای پرواز connection ترمینال 3 را باید بروید و در تمام این مسیر علامتهای راهنما به شما کمک می کند! ماموران بازرسی انگلیس بسیار جدی اما خوب و با ادب بودند اما اصلا هیچگونه گذشتی وجود ندارد! یادتان باشد از آوردند هرگونه مایع، کرم و ... بیش 100ml جداً خودداری کنید چون ما حصل در سطل زباله آقای بازرس قرار می گیرد حالا هر چقدر این کرم یا .. گرانقیمت باشد! ما در این مرحله کرم سوختگی رایان را از دست دادیم!!

خوب هواپیما ایرکانادا به موقع مسافرگیری کرد! و این بار هم باز به خاطر خلوت بودن هواپیما ما صاحب 3 صندلی شدیم که  البته آقا رایان 2 صندلی را به خودش اختصاص داده بود! خدمه ایرکانادا خیلی فعالانه به مسافران می رسید و فقط سر مهماندار هواپیما یک مقدار جدی و بداخلاق بود!!!

خوب حالا فرودگاه کلگری و مقصد ما! در هواپیما به شما فرم هایی می دهند که لازم است شما در آن مشخصات خود را پر کنید! برای میزان چه چیزهایی از قبیل وسایل ممنوعه در چمدان شما می باشد و میزان پولی که به همراه دارید! پیشنهاد می کنم صادقانه پر کنید برای مثال در موارد اشاره شده nuts هم بود و من با توجه به آوردن پسته آن را علامت زدم اما هیچ کس در این خصوص از من سوال نکرد!

پس از دادن فرم به آفیسر فرودگاه و زدن مهر ورود شما به بخش immigration می روید! آفیسر اینجا از شما فرم های لندینگ را می خواهد و سوال می کند که آیا فرم ها را چک کرده اید؟!! آفیسر این مرحله هم خیلی جدی بود و اصلا هیچ تبریکی برای ورود گل ها سر سبدی چون ما نگفت!!! فقط فرم ها را خواست امضاء کنیم و میزان پولی که می خواهیم تا یک ماه آینده داشته باشیم را پرسید اما روی فرم ها چیزی ننوشت!!! خلاصه از فرودگاه بیرون آمدیم و ...

اما داستان امروز یا بهتر است بگویم دیروز جمعه!! اول از همه برای Social Insurance اقدام کردیم!! که این کارت برای آینده و کار کردن انگار لازم است! در مرحله دوم و در یک ساختمان دیگر برای Health care که از شما یک آدرس می خواهند البته در مرحله قبل هم خواستند یعنی بهتر است بگویم برای ارسال تمام کارنها آدرس را می خواهد اما برای یکی از شما آدرسی می خواهد که اثبان کند شما در آن ساکن هستید یعنی یا ورقه اجاره خانه یا هتل و یا آدرسی که در فرم Social Insurance قید شده! البته این آخری را ما در آخرین کلمه خانم متصدی متوجه شدیم زمانی که می خواست دیگر کار ما را انجام ندهد! . خوشبختانه فرم SI را گذاشتیم جلوش و یک علامت موفقیت هم براش فرستادم!! پس از ثبت اطلاعات به شما یک شماره می دهد که از این پس این شماره شما می باشد!

خلاصه امروز دو تا از کازهایی که به نظر من مهم بود را انجام دادیم!! شهر را هم یک مقدار گشتیم!! هوا بسیار عالی البته به نظر بعضی ها سرد!!(10 درجه بالا صفر) بود! من که خودم آستین کوتاه بودم و مشکلی نداشتم اما مهسا با یک ژاکت هنوز سردش بود!! از کثیفی هوا هم خبری نبود حداقل دود و بم تهران را ندیدیم و احساس خفگی به هیچ عنوان نمی کنی!!

باید در انتها اضافه کنم ! تا اینجا من خیلی نگران آینده هستم!! و در ضمن انتظار فرش قرمز را از سرتان و چهره های خیلی بشاش که به شما لبخند را می زنند را از سرتان بیرون کنید!! شاید برخورد سنل اداری مثل ایران باشد با ورژن متفاوت!!! انتهای داستان هم فقط زبان بخوانید! هیچ دوره ای هم نرید فقط زبان!!

راستی پیاده روی در کانادا خیلی خوب است دیگر نگران موتوری ها در پیاده رو نیستید و در عبور از چراغ قرمز همه چیز خیلی عالی است شاید تعجب کنید اما باور کنید این قسمت برای من خیلی خوشایند بود!

افشین عزیز، ممنون از پیغام بسیار بسیار پر انرژی و خوبت!! خیلی خوشحال شدم! خیلی! امیدوارم به زودی پاسپورت به دست راهی کانادا شوی این بی حسی تو هم کاملا طبیعی !! من که همین الانشم هنوز به حسم و فقط هر از گاهی به خودم می گم عجب کاری کردی!! و این وقت هاست که می ترسم!

راستی امروز رایان رفت با چند تا از بچه های کانادایی سرسره بازی اما پسرم هر چقدر پتیین سر سره به پسر می گفت بیا پسر می گفت NOالبته منظور رایان را گرفته بودا اما به دوستش می گفت تا نگهCome in نمیرم!! آخرم رایان رفت دنبال کار خودش ! من بعد از رفتن بچه ها به رایان گفتم باید رایان بگی Come in و رایان فکر کرد اسمش Come in  هست و به من می گفت Come in  رفت!!! بگذریم امیدوارم رایان در ارتباط برقرار کردم مشکلی نداشته باشد!!

پس از همه این حرفها تیم ملی فقط ایتالیا!!! به امید قهرمانی!

ناتمام ...

 

خداحافظ ایران - سلام کانادا

خداحافظ ایران

و

سلام کانادا

 

دوستان عزیز و دوست داشتنی من!

فقط یک کلمه خیلی شرمنده هستم اما واقعا این روزهاُ روزهای بسیار سختی برای من بود و زمان برای حتی گودبای پارتی هم نشد!!! خداحافظی من را بپذیرید امیدوارم از خجالتتان بعد از رسیدن به کانادا در بیایم!

الان ساعت ۱ بامداد می باشد و ۳ ساعت دیگر ما به سمت فرودگاه حرکت می کنیم! و ۷:۴۵ دیگر ایران را به مقصد کانادا ترک خواهیم کرد. تا همین الان هم اگر باورتان نمی شود اما در حال بستن چمدان بودیم!!

به امید دیدار همه شما دوستان

ناتمام ...

این روزهای آخر

امروز بعد از مدت ها فرصت کردم برایتان بنویسم! نه اینکه به فکرتان نبودم! نه!! بلکه فرصتی برای تمرکز کردن و نوشتن نداشتم!!

این دو هفته ای که گذشت سرشار از اتفاقات جالب و گهگاه پر فشار بود!!

اول از همه قبل از اینکه یادم نرفته یک موضوعی را برای دانشگاه آزادی های عزیز بنویسم که خیلی هم مهم است!! دوستان شما برای مهاجرت فقط لازم است ریز نمرات و دانشنامه را ترجمه و ارسال کنید. قبل از ترجمه دانشنامه هم باید به دفتر مرکزی بروید و آن را تایید کنید که تایید مدرک هم کار خاصی ندارد مدرک را از شما می گیرد یک شماره پشت آن می زند و دوباره به شما تحویل می دهد! به همین سادگی! اما موضوع دیگر که من دنبال آن بودم!!! در مورد ارسال مدارک دانشگاهی توسط دانشگاه یا به عبارتی تایید دانشگاه بر روی مدارک ترجمه شده! البته این برای دوستانی می باشد که به سلامتی عازم هستند یا قصد ادامه تحصیل یا ارزیابی مدرک دارند!! این گروه از دوستان که تمایل ارسال مدارک ترجمه شده تایید شده دانشگاه را مستقیم از آن مرکز دارند! یا به عبارتی سازمان کانادایی الزام کرده که باید مدرک مستقیم از دانشگاه و در پاکت مهر و موم شده ارسال شود!! اصلاْ نگران نباشند. فقط کافی است خودتان یا یکی از بستگانتان به این آدرس مراجعه و درخواست خود را اعلام کنند. البته ترجمه دانشنامه و ریز نمرات همراهتان باشد: تهران - خیابان پاسداران - بوستان هفتم - پلاک ۱۵۹ - امور بین الملل دانشگاه آزاد اسلامی ایران که اگر اشتباه نکنم طبفه چهارم بود. به راحتی این کار را برای شما انجام می دهند و با توجه به قرارداد با پست DHL آن را براي شما به هر كجا كه بخواهيد ارسال مي‌كنند!

خوب موضوع ديگر در مورد گواهينامه پيشنهاد مي‌كنم اگر در حال پايان هست حتما سريعا اقدام كنيد! چون يك ماه زمان تعويض به طول مي‌انجامد در ضمن براي تعويض گواهينامه زماني مي‌توان اقدام كرد كه فقط يك ماه از اعتبار آن باقيمانده باشد! اما حالا اصل داستان! اگر مثل من عازم هستيد و مي‌خواهيد گواهينامه خود را هم نرجمه و به همراه خود ببريد. بعد از تحويل مدارك به پليس +۱۰ و چند روز انتظار مثلا دو سه روز، لباستان را بپوشيد كفش‌ها را به پا كنيد و راهي راهنمايي و رانندگي شهرك آزمايش شويد! وقتي وارد شهرك مي‌شويد اصلا لازم نيست از كسي سوال كنيد يك خط سبز روي زمين كشيدند كه البته سه رنگ وجود دارد سبز، زرد و آبي كه شما فقط خط سبز را دنبال كنيد بعد وارد ساختمان صدور گواهينامه مي‌شويد اتاق ۱۰۱ آقاي نامي، راستي بليط و گذرنامه همراهتان باشد با اينكه نمي‌بينند اما چون شما مسافر هستيد اين خدمات را گذاشته‌اند و ممكن است هر لحظه براي اطمينان از شما بخواهند در ضمن برگه‌اي كه از پليس +۱۰ هم گرفتيد همراهتان باشد ئ شماره ملي هم بلد باشيد چون براي پيادا كردن پرونده به آن احتياج است! خلاصه آقاي نامي يك برگه پرينت مي‌گيرد كه مشخصات پرونده شما در آن ثبت شده است! بعد اتاق ۲۰۴ براي گرفتن دستور كه متاسفانه من در همين مرحله فعلا متوقف شده‌ام چون چهارشنبه كه رفتم جناب سروان كه بايد لطف كنند دستور دهند فرمودند امروز كه هيچي بعدش تا يكشنبه ما تعطيل هستيم!! يكشنيه به خدمت ايشان بروم !!! البته با يكي از كارمندان همان جا صحبت كردم گفت يك‌شنبه كارهاي اداري را انجام مي‌دهي و ۲۴ بعد دوشنبه يا سه‌شنبه بستگي به همكاري دارد!! چون دوشنبه مرامي بود و سه‌شنبه قانوني!! گواهينامه تمديد مي‌شود. فقط حتما تاكيد كنيد سابقه يعني شماره گواهينامه قبل بر روي گواهينامه جديد باشد و گرنه گرفتن سابقه خودش داستاني است!!

اما داستان بعدي! سابقه بيمه ماشين است! اگر مثل من با بيمه ايران كار كرده‌ايد يك روز سوار مترو مي‌شويد صرف نظر از شلوغي و بوي بد !! بهترين مسير است! خلاصه از هر طريق ايستگاه جمهوري پياده مي‌شويد! خيابان مخبرالدوله بيرون مي‌آييد! يك مقدار كه بالا برويد يك ساختمان سياه و قديمي مشاهده مي‌كنيد كه اين بيمه ايران است! بعد بايد طبقه دوم برويد البته اگر از نگهباني بپرسيد شما را راهنمايي مي‌كند چون از انتهاي راهرو برويد سريعتر به مقصد مي‌رسيد!! خلاصه بيمه نامه شخص ثالث هم همراهتان باشد!! اينجا هم زياد كارتان طول نمي‌كشد و سابقه بيمه به دست خوشحال و خندان مي‌توانيد برويد دنبال ترجمه فقط يك موضوع خيلي خيلي مهم**** مواظب اين نامه به ظاهر ساده باشيد كه اگر خدايي ناكرده كم كنيد ديگر براي شما صادر نمي‌شود!!! حالا چرا ما كه نفهميديم!!

موضوع ديگر خريد چمدان مي‌باشد!! در مورد چمدان تنوع قيمت بسيار بالا مي‌باشد! مي‌توانيد مارکدار بخرید می توانید بی‌نام و نشان! اما پيشنهاد مي‌كنم دور بازار را خط بكشيد البته اگر مثل من از بازار فراري هستيد چون وقت دور ريختن است!! اما اگر دوست داريد يا مي‌خواهيد يك ست كامل بخريد بازار پيشنهاد خوبي است چون اكثر مغازه‌هاي بازار سه سايز را با هم مي‌دهند يعني سايز ۲۸ ، ۲۴ و ۲۰ را با هم مي‌دهند و به عبارتي تك فروشي ندارند يا خيلي محدود دارند آدرسش قسمت كيف و چمدان هم خيلي ساده است پس از اينكه از پانزده خرداد بيرون آمديد منظور ايستگاه مترو بود كه باز به نظر من بهترين گزينه است. سبزه ميدان را هم رد مي‌كنيد و تا بازار آهنگران مي‌رويد همانجا وارد مي‌شويد و مي توانيد به‌ راحتي چندتا مغازه را پيدا كنيد البته من اصلا پيشنهاد نمي‌كنم!! مخصوصا با توجه به زمان كه براي ما بسيار اهميت دارد. راستي پامنار هم انگار بورس چمدان هست البته من نرفتم و بلد نيستم اما از جايي كه آخر سر چمدان خريدم ديدم آدرس پامنار هم دارد!! و خودش اعتقاد داشت بازار آهنگران خوب نيست!!! اما خلاصه ما كه از منوچهري خريديم و از نظر قيمت در كل فكر كنم در تعداد جمداني كه ما خريد كرديم يعني ۳ تا سايز ۲۸ و ۳ تا ۲۰ و با توجه به حق انتخاب در كل ۲۰۰۰۰ تومان تفاوت بابازار داديم!! راستي به قيمت‌ها اصلا توجه نكنيد در تعداد شديد تخفيف مي‌دهند براي مثال جمداني كه ما خريديم سايز بزرگش ۸۵۰۰۰۰ تومان بود و ما فكر كنم ۶۰۰۰۰ تومان خريديم! چمدان گرانقيمت هم در منوچهري هست. ما خودمان يك Delsey هم خريديم كه شد ۲۳۵۰۰۰ تومان حالا انتخاب با خودتان است!! يعني اگر ما دو تا دلسي مي‌خريديم بيشتر از اين ۶ چمدان بايد پول مي داديم!! البته باز با توجه به تحقيقات پيشنهاد مي‌كنم چمدان گرانقيمت نخريد چون قيمت‌هاي كانادا به مراتب ارزان‌تر مي‌باشد و اگر دوست داشتيد مي‌توانيد آنجا هر چقدر خواستيد هزينه كنيد كه خوب باز من زياد موافق نيستم!!

ترجمه‌ها را براي هفته آخر نگذاريد چون دارالترجمه‌ها براي مهر دادگستري سهميه دارند و اگر سهميه پر شود ترجمه شما با تاخير روبرو مي‌شود!

آخ اين ديد و بازديد‌هاي آخر خيلي وقت گير است. سعي كنيد تا جايي كه مي‌توانيد از يك قلم فرار كنيد!

در مورد وسايل خانه هم اصلا ناراحت نباشيد چشم‌هايتان را ببنديد و اصلا بهش فكر نكنيد ما كه اين كار را كرديم و اصلا ناراحت نيستيم با اينكه همه وسايلمان نو بود! اما از اينكه همه را فروختيم اصلا ناراحت نيستيم! و به اين فكر مي‌كنيم خيلي چيزها را كه اينجا خريديم و استفاده نشد ديگر نمي‌خريم!! اين هم يك درس جديد بود!! فقط يادتان باشد اگر تصميم به فروش داريد قيمت‌ها بالا نگذاريد و بپذيريد كه با قيمت بالا صاحب اول آخر خودتان هستيد!!

خوب فكر كنم براي امروز كافي باشد. اگر سوالي داريد در  خدمتم!! من اگر دير به دير هم بنويسم اما نظرات را در اولين فرصت ممكن جواب مي‌دهم!

در مورد احساس هم باور نمي‌كنيد اما هيچ احساسي ندارم!! يعني اصلا هنوز هيچ ديدگاهي ندارم!! به قول مهسا، هنوز فكر مي‌كنيم اين يك خواب است و باور نداريم كه اين آخرين پنجشنبه يا جمعه بود كه ايران هستيم!! شايد هم هنوز داغ هستيم يا درگيري اين روزها باعث شده اصلا احساسي نداشته باشيم!!

راستي بچه‌ها براي سه‌شنبه گودباي پارتي چطور است!!! همه موافق هستيد؟؟؟

ناتمام ...

لازم است؟! لازم نيست؟!

لازم است؟! لازم نيست؟! ببرم؟! نبرم؟! بگيرم؟! نگيرم؟!

اشتباه نكنيد در حال تمرين آيين نگارش نيستم!!!! بلكه حال و هواي اين روزهاي من و همه دوستاني است كه به زودي راهي هستند!!

ديروز رفتم دانشگاه تهران جنوب البته دفتر اصلي‌اش در ايرانشهر كه خوشبختانه زياد از محل كارم دور نيست و پيگيري تاييد مدارك و كپي برابر اصل و اين گونه مسايل را كردم!!!

شايد همه تا به امروز ديگر كاملا با اين روند آشنا باشيد اما خوب باز براي احتمال دوستاني كه هنوز اين كار را انجام نداده‌اند اين توضيح را مي‌نويسم. تمام خدماتي كه در خصوص تاييد مدرك بايد انجام دهيد در دفتر مركزي دانشگاه آزاد واقع در تهران - خيابان پاسداران - نيستان نهم - دانشگاه آزاد اسلامي انجام مي‌شود. يعني هيچگونه كپي برابر اصل كه توسط واحد شما انجام شود مورد تاييد نخواهد بود. دانشنامه را كه براي ترجمه يك بار همه به اين محل برده‌اند يعني تا اينجا نبريد و آن شماره پشت مدرك درج نشود، ترجمه و مهر دادگستري خبري نيست! اما براي دوستاني كه مثل من دنبال كپي برابر اصل كردن مدارك نيز مي‌باشند لازم است كپي مدرك و اصل مدرك را به اين مكان و قسمت امور بين‌الملل (به گفته مسئول تهران جنوب) برده و خلاصه كپي را برابر اصل كنيد.

در مورد گواهينامه هم همانطور كه در كامنت‌هاي موضوع قبل ديديد اختلاف نظر به علت قوانين مختلف در هر استان كانادا متفاوت است! يعني براي آلبرتا طبق صحبت‌هاي سارا عزيز و خواهرم فقط همان ترجمه از اصل گواهينامه و همراه داشتن اصل آن كافي است!! يعني فقط لازم است اصل گواهينامه را در اينجا ترجمه و مهرهاي دادگستري و وزارت خارجه را گرفته و با خود ببريد! البته دقت كنيد كه اگر گواهينامه شما تمديد شده است حتما سابقه گواهينامه قبلي بر روي آن درج شده باشد و گرنه كارتان به شهرك آزمايش مي‌رسد. راستي بيمه ماشين هم فراموش نشود كه در تخفيف بيمه در كانادا بسيار به كار مي‌آيد!

خوب در كنار اين موارد دو دكتر را فراموش نكنيد يك دندانپزشك و دو چشم پزشك كه هر دو از مواردي است كه ديدن آن نه تنها مستحب است بلكه واجب هم هست! حتما دندانپزشك را يك ماه بيشتر قبل از سفر برويد تا در صورتي كه خدايي ناكرده دندانتان كار دارد به روزهاي آخر و درد كشيدن در روزهاي آخر نرسد!!!

در مورد بار هم يك بار گفتم اما فقط يك موشوع را بايد در تكميل اضافه كنم به جزء وزن بار كه بين ايران اير و ساير هواپيمايي‌ها اختلاف است! اما در خصوص ابعاد همه يك نظر را دارند و آن 158 سانتيمتر مي‌باشد. حالا روش مصاحبه: طول+ عرض+ ارتفاع بايد بيشتر از 158 سانتيمتر نباشد بار كابين هم حدود 115 سانتيمتر اما زياد حساسيت به اندازه بار نيست. البته اگر كابيني زياد بزرگ باشد ار ورود آن به هواپيما جلوگيري مي‌شود و بايد آن را تحويل بار دهيد!!

ديگر مواردي كه به نطر من در مورد بار بايد اضافه كنم پيشنهاد مي‌كنم از فريت كردن بار در سفر اول خودداري كنيد البته اين يك پيشنهاد است با توجه به شرايط زندگي خودم!!! يعني چون سال اول قرار نيست يا مطمئن نيستيد در يك مكان ساكن باشيد تا جايي كه مي‌توانيد سبك برويد چون هزينه اسباب كشي و .. در كانادا بسيار بالا مي‌شود! در ضمن اگر خدايي ناكرده تصميم گرفتيد برگرديد باز مي‌خواهيد همه اين وسايل را فريت كنيد!!!! من كه خودم همه چيز را فروختم!!! و تصميم دارم نصف وسايلم در تهران را هم در آنجا نخرم!! البته اين پيشنهاد فريت نكردن بار را تا به حل خيلي از دوستان كه تجربه مهاجرت را داشته‌اند به من پيشنهاد داده‌اند!

اگر كارتان مثل من كارمندي است پيشنهاد مي‌كنم تا ماه آخر كار خود را رها نكنيد!! چون بيكار تو خانه نشستن هم براي خود همراه با دردسرهايي است در ضمن يك ماه هم كمتر از جيب خوردن خيلي بهتر است در نهايت انقدر هم كار نداريد كه لازم باشد از صبح بدويد تا شب!! اما خوب تا دو هفته قبل از سفر حتما از محل كار خارج شويد تا بتوانيد تسويه را بگيريد!!

راستي اگر اينجا دارايي يا كار اداري داريد كه فكر مي‌كنيد حتما بايد در زمان رفتن انجام دهيد به يكي از افراد نزديك خانواده كه حاضر است دردسرها و مشكلات شما را بپذيرد يك وكالت نامه رسمي برايش بگيريد البته تشكر هر چند دقيق يك بار فراموش نشود!!!!

از خريد چمدان گرانقيمت تا جايي كه مي‌توانيد برهيز كنيد و براي خريد چمدان ارزان هم اول بازار دوم منوچهري!! البته اگر شكستني با ارزش داريد براي آنها يك مقدار پول خرج كرده و چمدان محكم و قابل اعتماد خريد كنيد!!

در مورد وسايل ممنوع هم بپرهيزيد لبنيات، گياهان دانه‌دار، ميوه تازه و ... راستي پول هم هر نفر ده هزار دلار كانادا بيشتر براي شما دردسر ساز مي‌شود نبريد!! مي‌توانيد در آينده از بستگان بخواهيد براي شما حواله كنند!!

فقط يك نصيحت دوستان براي خودم و شما البته اين براي آينده بدرد مي‌خورد!!!

اگر رفتيد و ديد اصلا باب ميلتان نيست همان روز بر گرديد!!!!! بي‌خودي وقتتان را تلف نكنيد!!! چون ارزش‌ها براي هر كسي متفاوت و قابل احترام است اما دليل نمي‌شود از فرداي آن روز در وبلاگ شروع كنيم هي بد و بيره گفتن!!!! يادتان هست بچه كه بوديم يك سري از دوستانمان ار دور به گردن كلفت كلاس بد و بيراه مي‌گفتند!!!! بقيه داستان براي همه روشن است!! البته همه ما مي‌دانم كه هيچ كشور و سرزميني به عيب و بي مشكل و حتي هم مشكل با كشور شما نيست اما علت مهاجرت فقط اين موارد نيست!!!!!

در مرود ساير موارد به زودي برايتان خواهم نوشت!!

ناتمام ...

خانه‌دار، بچه‌دار زنبيل و بردار و بيا

«حراج زدم به مالم!!! همه اجناس 50% قيمت خريد به فروش مي‌رسد!! بعضي‌ها هم زير 80% قيمت خريد يعني خلاصه هر چي برداري سود كرديد!!!!»

بله دوستان عزيز تعجب نكنيد اين داستان اين روزهاي ماست!!

قرار بود حراج كليه وسايل منزل از روز پنجشنبه آغاز شود و روز سه‌شنبه امروز براي فاميل و آشنايان!

اما چشمتان روز بد نبيند كه ديروز همه ريختن خانه ما و تقريبا خيلي چيزها فروخته شد!! تمام ابزار‌آلات من كه خدايي با آن وسواس بيش از اندازه من نگهداري مي‌شد زير 70% رفت!!! اسباب بازي‌هاي رايان يك تعدادش رفت!! همه اسباب‌بازي‌هايي كه من و مهسا با دقت براي رايان انتخاب كرده بوديم! در يك چشم به هم زدن قبل از اينكه برايشان قيمت‌گذاري كنيم، رفت!!

الان فقط مبل‌ها مانده و بوفه و تخت و كمد رايان به عنوان اقلام اصلي !! كه با توجه به قيمت‌هاي ما فكر نكنم به پنجشنبه و بازديد عموم برسد!!

فكر مي‌كردم اين لحظه‌ها بايد خيلي سخت باشد اما واقعيتش از اينكه احساس مي‌كنيم اين فروش در راستاي يك تحول بزرگ و يك زندگي جديد است زياد به دل نمي‌گيريم! اما كار سختي است ! ديشب من خيلي خسته شدم!

هنوز هيچ كاري نكردم يعني خدايي وقت نكردم انجام بدهم! هنوز هم دارم شركت را مي‌روم اما بالاخره به يك سري از همكاران خبر دادم كه رفتني هستم!

راستي از دوستاني كه اين مراحل را گذرانده‌اند يك سوال داشتم آيا بايد گواهينامه‌هاي رانندگي را ترجمه كرد؟!! مدارك دانشگاه را بايد كپي برابر اصل كرد؟ و چه كارهاي ديگري بايد انجام داد!

راستي ما تصميم گرفتيم هيچ چيز را فريت نكنيم و هيچ چيز هم با خودمان نبريم به نوعي سبك سبك راهي كشور جديد شويم. اما مطمئن هستم آخر سر و پس از بسته بندي باز كلي اضافه بار خواهيم داشت!

از اينكه وقت نكردم در اين مدت خبر جديدي برايتان داشته باشم واقعا شرمنده هستم!

فقط براي اطلاع رساني به دوستان عزيز كه كامنت‌ها را مشاهده نمي‌كنم بايد عرض كنم و اينكه به غير از من دو دوست عزيز ديگر هم هم زمان با من طبق قانون جديد ويزايشان صادر و به دستشان رسيد و يك دوست ديگر كه از طريق كبك اقدام كرده بود آن هم دقيقا در همان روز پاسپورتهايش را تحويل گرفت!

به اميد خبرهاي خوب براي ساير دوستان.


ناتمام ...

پاسپورت با ويزاي كانادا

سلام خدمت همه دوستان عزيز و دوست داشتني خودم

زياد فرصت دارم توضيح دهم يعني اصلا يك حسي هستم كه نمي‌توانم بنويسم.

فقط آمدم بنويسم كه يك دفعه فكر نكنيد خدايي ناكرده بي‌معرفت هستم!!!


پاسپورت‌ها با ويزا‌ي كانادا برگشت

همراه با برگه‌هاي لندينگ


ما هم بالاخره عازم كانادا شديم.

پ.ن. فقط اين موضوع را هم ذكر كنم كه بعدها شايد فراموش شود كه پرونده ما 11 ماه 1 هفته و 1 روز از زمان ارسال به دمشق تا دريافت ويزاها به طول انجاميد. البته واقعيتش چيز ديگري است و ما الان حدود 6 سال است كه تصميم به مهاجرت داريم!!

ناتمام ...

همه با هم كانادا

سلام خدمت دوستان عزيز

الان خيلي خوشحال هستم انگار كه ويزاهاي خودمان آمده است!! ساعت 1:30 بود ديدم ديگر نمي‌توانم در شركت بمانم. راه افتادم به سمت سفارت كانادا. وقتي رسيدم مادرم آنجا بود و فهميدم بابا چون جاي پارك پيدا نمي‌كند دارد دور مي‌زند.

خلاصه ساعت 2 شد و من جايم را با بابا عوض كردم و نشستم در ماشين ساعت 14:15 بود كه ديگه استرس داشت ديوانه‌ام مي‌كرد. ماشين را دوبل پارك كردم (بي فرهنك، الان مي‌گويند تو بي فرهنگ چه به كانادا) و آمدم پيش مادرم ايستادم! بابا نفر ششم بود! وقتي كارت شناسي را داد و پاسورتها را گرفت رفتم جلو و از دستش گرفتم و ديدم خدا را شكر به هر دو ويزا دادند!! البته يك قانوني انگار هست اگر مدارك را با پاسپورتها تحويل دهند يعني ويزا دادند و يك موضوع ديگر اگر جزء نفرهاي اول هم باشي باز يعني احتمال ويزا بالاست.

خلاصه  الان ديگه آرام نشستم و براي شما دارم داستان را تعريف مي‌كنم. پس ما ديگر تنها نيستيم. بيچاره خواهرم، نه به اين همه تنهايي نه به اين همه آشنا !!!

اميدوارم تا آخر هفته ديگر ويزاهاي ما هم بيايد! امروز، روز بيستمي است كه پاسپورتهاي ما ارسال شده است يعني از 11 فروردين‌ماه تا به امروز!!

ناتمام ...